سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























هرچه ماهستیم حاصل اندیشه ماست

گفته بودی : یا تو یا هیچکس !
ولی من ساده انگار فراموش کرده بودم
که این روزها هیچکس هم برای خودش کسی است
کسی حتی مهم تر از من . . .


نوشته شده در سه شنبه 90/4/21ساعت 10:37 صبح توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

__?
__
?♥
__
?
__
?♥
__
?
__
?♥?♥?♥

___
?♥?♥?
__
?……...?
_
?♥……….?♥
_
?………...?
_
?♥……….?♥
__
?…….?
__
?♥?♥?♥

?♥……….....?♥
_
?………...?
_
?♥…..…...?♥
__
?.....….?
__
?♥……?♥
____
?..?
_____
?♥

__
?♥?♥?♥
__
?♥
__
?
__
?♥?♥?
__
?
__
?♥
__
?♥?♥?


نوشته شده در سه شنبه 90/4/21ساعت 10:9 صبح توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

نخ داخل شمع از شمع پرسید: چرا وقتی من می سوزم تو هم آب میشی؟شمع گفت:مگه میشه کسی که تو قلبمه بسوزه و من اشک نریزم


نوشته شده در سه شنبه 90/4/21ساعت 12:0 صبح توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

ـــــشنو از نــــی:

نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست

بــشنو از دل ، دل حـــریم کــبریاست

نــی بــسوزد خـــاک و خاکستر شود

دل بـــسوزد خــانه ی دلبــــر شــــود


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 1:46 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

...چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی، چو هستی خوش باش...


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 1:45 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

حالا یاد گرفته ام که فراموشی دوای درد همه ی نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست.

یاد گرفته ام که از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند ...

یاد گرفته ام که بشنوم: تا فردا ... و به روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند

نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 1:43 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

وقتی از کسی که انتظار داری یادت کنه،خبری نیست، خوشحال باش چون حتما حالش خوبه و همه چیزش روبراست که از یادش رفتی


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 1:40 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |



دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. 


نامزد او به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید .                                       


بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند .


مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد



چشمش مینالید. وقت عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

بیست سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت . مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود . همه تعجب کردند. مرد گفت:


" من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم...


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 1:39 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 1:28 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو...
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو...
قرعه امروز به نام من و فردا دگری...
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو...
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی...
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 1:28 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : Pars Skin