آها?!....دخترک برگشت;چه بزرگ شده ای عشق مدد کن که به سامان برسیم فردا بیا دادگاه تکلیفمون معلوم بشه لمسِ تن تو ، شهوت است و گناه لمسِ تن تو ، شهوت است و گناه هستند.آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و پایان سفر، مرد از پسرش پرسید:نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد عالی بود پدر! پدر پرسید:آیا به زندگی آن ها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود.بعد پسر بچه اضافه کرد:"متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!"
خیس نبودن تو میشوم و تو در حسرت باران نگاه من..
--------------------------(رسول عشق)---------------------------
مستی بر ملا نسازند
وگرنه راستگویان را چه باک از مستی . " زرتشت "
بود- !پس کبر?ت ها?ت کو؟ پوزخند?
زد...گونه اش آتش بود سرخ،زرد-
م?خواهم امشب با کبر?ت ها? تو شهر را به
آتش بکشم!نگاه? انداخت تنم لرز?د-
سالهاست تن م? فروشم م? خر?
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
تیر مرامت خورده به قلبم !
رضایت هم بی رضایت!
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
...
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ، حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
...
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ، حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
...عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر...
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند،چقدر فقیر
Design By : Pars Skin |