سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























هرچه ماهستیم حاصل اندیشه ماست

 


مهربانی تزیین لحظه هاست...


 


برای مهربانیت جوابی جز دوست داشتن ندارم....


 


 


 دوستت دارم...


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:19 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

 
زندگی آرام است مثل آرامش یک خواب بلند


زندگی شیرین است مثل شیرینی یک روز قشنگ


زندگی رویایی است مثل رویای یک کودک ناز


زندگی زیباییست مثل زیبایی یک غنچه باز


زندگی تکتک این ساعت هاست


زندگی چرخش این عقربه هاست


زندگی راز دل مادر من


زندگی پینه دست پدر است


                              " زندگی مثل زمان در گذر است"


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:17 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

اگرچه آتشکده و شیشه و سنگ است دلم

 

هم نفس با دل من باش که تنگ است دلم

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:16 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

اگرچه آتشکده و شیشه و سنگ است دلم

 

هم نفس با دل من باش که تنگ است دلم

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:16 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

اگرچه آتشکده و شیشه و سنگ است دلم

 

هم نفس با دل من باش که تنگ است دلم

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:16 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

به ستاره ها نگاه کن،به چشمک زدنشون بخند اما دل نبند

 

چون چشمکشون از روی عشق نیست از روی عادته . . .




نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:13 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

 
بی تو بی قرارم و در دلم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب


در دلم هستی و دل!بین من و تو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟؟؟؟


بار وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است


مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز میپرسم ز مس‍ئله دوری و عشق


وبه فکر تو جواب همه امروز است                                                        


 i lo0ove u...




نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:12 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

سلام به بچه هاااااااااااااااااا....


یه سوال:یعنی چی؟


کره زمین رو در نظر بگیرین.خب! اطرافش فضاست دیگه!


میخوام بدونم این فضای و خلا اطراف کره زمین یا اینجوری بگم کلا فضا، انتها داره یانه؟؟؟؟؟؟؟؟


ته تهش کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟


بد جوری با این سواله درگیرم!!!!!نکته بین




نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:12 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

 

چندین سال پیش دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطر نابینا بودن از همه نفرت داشت به جز نامزدش.

 

روزی دختر به نامزدش گفت که اگر روزی بتوتند دنیا را ببیند آن روز، روز ازدواجشان خواهد بود.تا اینکه سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یه جغت چشم به دختر اهدا کند. و آنگاه بود که توتنست همه چیز از جمله نامزدش را ببینید.

 

پسر شادمانه از دختر پرسید:«آیا زمان ازدواج ما فرا رسیده؟» دختر وقتی که دید پسر نابیناست شوکه شد. بنابر این در پاسخ گفت:«متاسفم نمیتوتنم با تو ازدواج کنم، آخر تو نابینایی!»

 

پسر در حالی که به پهنای صورتش اشک میریخت، سرش را پایین انداخت و از کنار تخت دختر دور شد. بعد رو به سوی تخت دختر کرد و گفت:«بسیار خوب، فقط از تو خواهش میکنم مراقب چشم من باشی!!!»

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:11 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

صبح چشمانم را برای زندگی دوباره باز می کنم...

 

هر روز به امید دیدار تو از خواب بر میخیزم...

 

همیشه با فکر رسیدن به تو لحظاتم را با شوقی بیشتر از دیروز سپری میکنم...

 

تو را می خواهم در نهایت تنهاییم...

 

این صدای لرزان من است که سکوت دلم را با نجوای نام تو درهم میشکند...

 

و تو ای تک ستاره قلبم، برای همیشه با من بمان...

 

با من بمان

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 12:11 عصر توسط علی سروش نژاد نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >
Design By : Pars Skin